ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ابوالفضل دنیای مامان وبابا

هفته سخت وبد

                                 تموم شد بالاخره این یه هفته هم تموم شد. هفته ای که برام چندسال گذشت ثانیه هایی که حالت بد بود وبیتاب بودی سالها برمن گذشت وقتی با دارو خواب میرفتی گریه میکردم ازدرون دادمیزدم نعره سرمیدادم که چرا بیشتر مراقبت نبود پسرم عزیز دلم ببخش مرا یادم که میاید اشکم سرازیر میشود همه زندگیمی     چهارشنبه 7/4/91: از صبح بیحال بودی وچندبارحرارتت رو گرفتم 37.2تا37.5بود. کم کم...
16 تير 1391

اولین عید نیمه شعبان

دامن علقمه را عطر گل ياس يکي است قمر بني هاشميان در همه ناس يکي است سير کردم عدد ابجد و ديدم به حساب نام زيباي اباصالح و عباس يکي است * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *   ما معتقديم که عشق سر خواهد زد بر پشت ستم کسي تير خواهد زد سوگند به هر چهارده آيه نور سوگند به زخم هاي سرشار غرور آخر شب سرد ما سحر مي گردد مهدي به ميان شيعه برمي گردد اللهم عجل لوليک الفرج امسال اولین عید نیمه شعبان که تو نی نی خوشکل پیشمونی. خدارو شکر میکنم بخاطر وجود تو نازنین. با اینکه هنوز حالت خوب نبود ولی رفتیم مولودی خونه دختر خاله من سمانه خانم. خیلی خوشت اومد ماکه دست میزدیم شما هم نی نای میکردی. شب ...
16 تير 1391

مریضیت و کباب شدن دل رعنااااااااااااااااااااااااااااا....!!!

سلام جیجر خاله... الهی رعنا واست بمیره آخه چند روزی مریض شدی قند عسل......4 روز پیش یه ذره سرفه میکردی و همین...اما روزبه روز بدتر شدی....تا یه روز آخر که تب کردی..وای چقده حالت بد بود..اونشب مامانی میگه 300 گرم کم کردی.....الهی خاله فدات بشه..شب بعدش اونقده تب داشتی که دل آدم کباب میشد اونقده بی حال بودی حتی وقتی منم که استاد رقصتم بهت میگفتم نینای بهم گوش نمیکردی...دیگه اون دل مامانت طاقت نیاوردو بردنت دکتر.......دکی خودت نبود اما دکتر اورژانس گفتش باید بستری بشی آخ که چقد مریض بودی...الهی خاله قربونت بره...روز اول که اومدم ملاقاتت آخ خدایا دلم میخواست بمیرم چقده لاغر شده بود...رنگ به روی قشنگت نمونده بود...!!! ...
12 تير 1391

به روایت تصویر

                                                                                                             &...
6 تير 1391

خونه مامانی

گل مامان امروز هم رفتیم خونه مامانی. چند روزیه زانوم خیلی درد گرفته رفتیم اونجا که مثلا من استراحت کنم. کلا بیرون از خونه که باشیم عسلم نه خواب داره نه خوراک. ظهر حاجی آقا رفتن تو پارکینگ ومنم شما رو بردم تو راهرو تا غذا بخوری. شما هم کیف که اجازه داری رو زمین بازی کنی. هم غذا میخوری هم چهار دستوپا رو زمین راهرو بازی میکردی. چندبارهم از پله ها بالا رفتی که صدام میزدی بیارمت پایین. خلاصه با دست وپاو لباس خاکی اومدیم تواتاق . چون پام درد میکرد قید حموم زدمو توآشپزخونه میخواستم دست وپات رو بشورم که بعداز چند دقیقه نشستی کف ظرفشویی. بعدا عکسات رو میذارم. اینم از عکسای گلم      ...
6 تير 1391

دلمو شکوند

  سیــــــــر شـــــده ام بـــس کــــه از آدمهــــــا زخــــــم خـــــورده ام خــــدا خیــــــرتـــــــــــــان دهــــد   بــــه من محبتـــــ دروغیـــن تــــعارف نکنیـــــــد من سیــــــــــرم !!!   ببخشیدعزیزم که اینجا مینویسم. امروز بازم از ینفر دروغ شنیدم که واقعا دلمو شکوند.خسته شدم از دروغاش خسته. همیشه دروغ میگه دیگه امروز اشکمو دراورد.اگه راستشو میگفت چیزی نمیشد .پس چرا دروغ گفت. موندم چرا دروغ میگه؟بابا من از دروغ بدم میاد متنفررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم. خواهش میکنم دیگه دروغ نگو.هزاربار اینو بهش گفتم ولی فایده نداره.هرروز بادروغ منو سوپر...
5 تير 1391

کل هفته خونه مامانی

سلام گل پسرم ببخشید گلم که این چند روز برات ننوشتم میدونی چرا؟واسه اینکه این چند روز خونه مامانی بودیم از ظهر میرفتیم تا آخر شب.سه شنبه که رفتیم شب هم اونجا خوابیدیم ٤شنبه شب بابایی اومد دنبالمون.شب که میگم منظور ١١ببعده. خوب کارایی که تو این چند روز انجام دادیم در ادامه مطلب یک شنبه : تا بعدازظهر خونه بودیم بعدازظهر رفتیم چندتا بانک ومن خیلی خوشحال که بانکها خلوت که میتونم از شما گل پسر چند عکس بگیرم وگرفتم.بانک آخری یدفعه خابت گرفت اومدیم تو ماشین شیر خوردی وتو صندلیت خابیدی وقتی رسیدیم خونه مامانی هنوز خاب بودی واسه همین توماشین نشستم تا بیدار بشی دایی خلیل فهمید اومد که بیدارت کنه ولی نذاشتم پسرم رو بیدار کنه دایی بلند ح...
5 تير 1391

شروع

شروع تا چند وقت پيش نبودم اما حالا زندگي مشتركم را شروع كرم و فعلا براي مسكن رحم را براي چند ماه اجاره كردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بيرون مي اندازد و تمام وسايلم را هم مي گذارد توي كوچه !!!!!!!!! اظهار وجود هنوز كسي از وجودم خبر ندارد .البته وجود كه چه عرض كنم .هرچند ساعت يكبار تا مي خواهم سلول هايم را بشمرم همه از وسط تقسيم مي شوند و حساب و كتابم به هم مي ريزد. زندان گاهي وقت ها فكر ميكنم مگه چه كار بدي كردم كه مرا به تحمل يك حبس 9 ماهه در انفرادي محكوم كرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! فرق اينجا با آنجا داشتم با خودم فكر مي كردم اگه قراربود ما جنين ها به جاي رحم مادر در جايي از بدن پدرها زندگي مي كرديم چه اتفاقاتي م...
3 تير 1391

چکاب ماهانه30/3/91

دکتر شکیبا وزن ٩٢٣٠گرم قد٧٢ سالم گرمی کمتر خورده شود شربت زینک قرص آهن راستی پسرم هرچی روی میز دکتر بود انداخت پایین.  مهر دکتر  خودکار  سررسید  دفترچه بیمه خودش    باکالسکه رفتیم وبرگشتیم.   ...
3 تير 1391

31/3/91یه بدجنسی کوچولو

ابوالفضل جان سلام گلم امروز پسر خوبی بودی  ساعت ١١بود بابایی اومد گفت خیلی خستس ومیخواد بخوابه. بیدار که شدی حریره بهت دادم وکلی باهات بازی کردم که خسته بشی که شدی ١خوابیدی تا٣.٥ بیدارکه شدی ماهی برات پختم وبردمت خونه عمه. ساعت ٥وقت دکتر داشتم چون هنوز سرفه هام خوب نشذه. زنگیدم عمه که اگه اذیت میکنی همراه خودم ببرمت که عمه گفتن همه ماهی رو خوردی وبازی میکنی. منم زنگیدم بابایی مه زود بیا. رفتیم دکتر به منشی گفتم یه نی نی خوشگل خونه منتظرمه نمیتونم زیاد بشینم. گفت ٩ببعدبیا. اومدم توماشین بابایی حرکت کرد بسوی خونه. منم بدجنس گفتم حالا بیاد روزایی که دوتایی بودیم بریم بستنی بخوری...
3 تير 1391